محبوبه

  • خانه 
  • انگیزشی انگیزشی  من به چادری بودنم افتخار میکنم
  • تماس  
  • ورود 

من به چادری بودنم افتخار میکنم

05 آبان 1401 توسط محبوبه حسين زاده مهدي آبادي

💚💚💚

💚

💚

#ساجده

#پارت_60


کسی که داره حجاب رو انتخاب می کنه باید با آگاهی باشه

باید با دل اش این رو قبول کنه

مخصوصا حجابی مثل چادر

خیلی از خانوم ها، امروزه حجاب اشون بویِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو نمیده

حجاب رو دچار تحریف کردن…..چادر پوشیدن مطابق با مد!!!!!؟

تعجب می کنم از این پوشش 

حضرت زینب (س) اینگونه نبود…چرا باید حجاب رو متحول کنیم؟چرا باید تغییرش بدیم؟

حجابی که ما تو جامعه می خوایم این نیست..

تویِ چشمام نگاه کرد و گفت:

بزار من موهات و ببافم

لبخندی زدم

_اععع.‌.بلدی!؟

+کاری نداره که…

_خب همینجوری که میبافی بقیه حرفات ام بگو

+خب….ساجده..🦋باید بتونی به چادری که میپوشی احترام بزاری.🦋

نگاهِ تو کنترل کنی…

رفتارت رو کنترل کنی…

حضرت فاطمه (س) باید یک الگو برای ما باشه….

لبخندی به روم زد

+اگر میخوایی برای من چادر سر کنی….این کارو نکن

زمانی چادر رو سر کن که انتخاب خودت باشه…برای خودت باشه..

پایین موهام رو با کِش بست.

_یعنی چی!؟

+یعنی وقتی که بدونی چرا حجابت چادره؟؟

این چادر برات عزت و احترام میاره؟

تو جامعه چطور باهات برخورد میشه؟

ساجده باید براش زحمت بکشی❤️

میدونی چی میگم؟

یکم گیج شده بودم…اما حرف هاش رو کاملا می فهمیدم….انقدر خوب و گرم صحبت می کرد که دوست داشتم همینطور برام بگه

_آره میفهمم….من دوست دارم چادر سر کنم.

+از تهِ دلت دیگه!؟؟

یعنی اگر روزی اتفاقی بیوفته

می تونی از حجابت دفاع کنی؟

_نمی دونم….حتما در موردِش بیشتر اطلاعات جمع می کنم‌..فقط اینو می دونم که الان دلم می خواد که

چادر سر کنم😌

با لبخند سری تکون میده و من تو دلم میگم “فعلا فقط به خاطر امام زمانم”

+خب دخترِ خوب….پاشو بریم پایین که وقت نهاره😁

_باشه….شب کی میریم هیئت؟

+احتمالا زودتر از اذان مغرب میریم.

_آهان…پس نماز اونجاییم

+بله….حالا یک چیزی سرت کن موهات خیسِ سرما نخوری.

اگرم میخوایی سشوار کنی برم بیارم

_نه ممنون

علیرضا از اتاق بیرون رفت..نگاهی به موهام انداختم….یکم شُل بافته بود اما خوب بود.بلند شدم تا آماده بشم

امیر هم پایین بود…لباس هام رو پوشیدم.

شال ام رو هم کشیدم جلو طوری که موهام پیدا نباشه.

خب یجورایی خوشحال بودم‌.

تغییر قشنگیه‌….پر از حس خوب

،،،،،،،

چادرم رو که از قبل اتو زده بودم رو برداشتم….سر کردنش برام سخت بود.

اصلا بلد نبودم چیکار کنم.

جلویِ آینه لبخندی به خودم زدم و رفتم بیرون از اتاق.

عاطفه داشت بسته هایی که درست کرده بود رو جمع و جور می کرد….من‌رو که دید

با ذوق گفت:

+وایی ساجده چقدر بهت میاد

سُر نمی خوره؟

نگاهم رو مظلوم کردم🙁

_چرا عاطفه سُر می خوره

چیکار کنم؟

لبخندی رو بهم زد…بسته هارو کنار گذاشت

+الان میام

وقتی برگشت یک جعبه ی نخ و قرقره دست اش بود

+چادرت رو بده برات کِش بزنم

_وایی دستت درد نکنه 

همینجور که دقیق شده بود تا سوزن رو نخ کنه گفت:

 

+بی زحمت اون بسته هارو میریزی توی نایلون 

مامان رفته حنین رو آماده کنه …الانه که داداش برسه…دیر میشه

_باشه حتما

کارِش که تموم شد…چادر رو روبه روم گرفت

+بفرمایید اینم چادر، ارثیه ی مادرم زهرا(سلام الله علیها)

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

محبوبه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس